1- یه آدمخوار غضنفرو دنبال میکنه، غضنفر میره بالای درخت. آدمخواره میگه: بیا پایین! غضنفر میپرسه: واسه چی بیام؟ آدمخواره جواب میده: آخه من آدمخورم. غضنفرمیگه: اِ....حالا ه موقع خوردن رسید ما آدم شدیم!!!؟
2-غضنفر میفته تو جزیره آدم خورا، آدم خورا میگیرنش، رئیسشون میگه: اینا رو پوستشون رو میکنیم باهاش قایق درست میکنیم. غضنفر هم یه چاقو ور میداره میگذاره رو شکمش، میگه: جلو نیاید وگرنه قایقتونو سوراخ میکنم!
3- غضنفر داشته از تو جزیره آدمخورا رد میشده، یهو میبینه آدم خورا محاصرش کردن. بیچاره با حال زار میگه: ای خدا بدبخت شدم! یهو یک صدایی به غضنفر میگه: نترس بندة من،هنوز بدبخت نشدی! اون سنگ رو از جلوی پات بردار بکوب به سر رئیس قبیله. غضنفر خوشحال میشه، سنگ رو میکوبه تو کله رئیس قبیله. رئیسِ قبیله جابهجا میمیره، باقی افراد قبیله شاکی میشن، نیزه به دست، شروع میکنن دویدن طرف غضنفر! یهو همون صدا میاد: خوب غضنفر جان! حالا دیگه بدبخت شدی
4- آدم خوره با پسرش رفته بودن آدم شکار کنن، یه زنه رو میبینن خیلی چاق بوده، پسره میگه بابا اینو بخوریم؟ باباهه میگه: نه این همش چربیه، به درد نمیخوره. میرن تا به یه زنه لاغره میرسن، پسره گرسنش شده بوده، میگه: بابا جون اینو بخوریم؟ باباهه میگه: نه بابا این خیلی لاغره فایده نداره. دوباره راه میفتند، بعد از یک مدتی میرسند به یه زنه خوشگلِ باحال. پسره دیگه داشته از گشنگی ضعف میرفته، میگه: بابا جون دیگه اینو بخوریم؟ باباش میگه: نه پسرم، اینو میبریم خونه، مامانو میخوریم!
5- سه نفر به جزیره آدمخوارها رفتند. آدمخوارها آنها را گرفتند و در دیگ آب جوش انداختند. کمی بعد در اولین دیگ را برداشتند دیدند اولی از ترس مرده. در دیگ دومی را برداشتند دیدند از ترس بیهوش شده. در دیگ سوم را برداشتند، غضنفر که توی دیگ بود، در حالی که بدنش را مالش میداد گفت: ببخشید روشور دارید؟
6- تو جزیره آدمخورا یک بابایی میره ساندویچ فروشی، یک ساندویچ مغز سفارش میده. ساندویچیه میگه: میشه 100 هزار تومن! یارو دیگه شاکی میشه و ساندویچ رو میکوبه رو میز داد میزنه: بی انصاف! این چه مسخره بازیه دراوردی؟!! ساندوچیه میگه:آخه عزیز من،این مغز غضنفر و دوستاشه ، باید 100 تا کله بشکنیم تا ازش یک ساندویچ دربیاد!!!
7- یه آدمخواره میره محله غضنفر اینا.... از گشنگی میمیره!